کاربرد هوش هیجانی در مدیریت کسب و کار
هوش هیجانی به زبان ساده
یکی از رایج ترین مسائل مدیریت در سال های اخیر، هوش هیجانی یا EQ است. هوش هیجانی از یک سو مفاهیم ارزشمند و مهمی را در خود جای داده و از سوی دیگر به صورت حرف ها، ادعاها و توصیه های غیر علمی منتشر گردیده است. برای آشنایی بیشتر با هوش هیجانی و کاربرد آن در مدیریت با مدرسه کسب و کار آیا همراه باشید.
اگر به هوش هیجانی با معنی نقش احساسات و هیجانات در تصمیم گیری و رفتار در کنار اهمیت آن بنگریم، باید خدمت شما عرض کنیم که این تعریف از هوش هیجانی سال ها قدمت دارد. به طور مثال تعریفی که برای طبع چهار گانه انسان ارائه گردیده و استفاده از مفاهیمی مانند خلق و خو، نمونه هایی از توجه به نقش و اهمیت هیجانات و احساسات در گذشته های دور هستند.
در طی سالهای گذشته پژوهش های متعددی در زمینه احساسات و هیجانات و ظاهر شدن آن در قالب زبان بدن و رفتار، حالات مختلف چهره، پاسخ های هیجانی بدن و موارد دیگر انجام گردیده که از مهم ترین آن ها می توان به پژوهش های چارلز داروین اشاره نمود. بنابراین هوش هیجانی در واقع تلاش برای ایجاد یک چهارچوب صحیح برای تعاریف پراکنده قبلی است و یک علم جدید نیست.
اگر بخواهیم بزرگانی را که بر روی هوش هیجانی کار نموده و آن را گسترش داده اند نام ببریم، می توانیم به افرادی مانند جان مایر و پیتر سالووی اشاره کنیم که راهشان توسط دانیل گولمن و روون بارون (بار-ان) ادامه داده شد. امروز پس از گذشت سال ها از این موضوع، هوش هیجانی به یکی از مهم ترین و اثر بخش ترین موارد در مدیریت کسب و کار ها و همین طور در زندگی شخصی محسوب می گردد.
تعریفی که جان مایر درباره هوش هیجانی ارائه می نماید به شرح زیر است:
هوش هیجانی به معنی دریافت هیجانات و احساسات خود و دیگران است. به این معنی که هیجانات و عواطف ما چه پیام هایی درباره رابطه با دیگران به ما می دهد و اینکه چگونه می توانیم هیجانات و احساسات خود و دیگران را کنترل کنیم. این تعریف شامل اعتماد به نفس، شروع کننده بودن و خوش بینی که امروزه در تعریف هوش هیجانی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد، نمی گردد.
تاریخچه هوش هیجانی
موضوع هوش هیجانی برای نخستین بار در سال ۱۹۹۰ میلادی توسط دو محقق فعال در حوزه روانشناسی به نامهای پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John D. Mayer) مطرح گردید و درست شش سال بعد یعنی در سال ۱۹۹۶ میلادی فردی به نام دنیل گلمن در قالب یک کتاب به این موضوع پرداخت؛
جالب است بدانید این کتاب در همان سال با عنوان “هوش هیجانی چرا از IQ مهم تر است؟” انتشار یافت و در سال های بعد نیز چندین کتاب در همین رابطه توسط این نویسنده منتشر گردید که در آنها به چهار عنصر اشاره دارد:
شناخت خلقیات درونی خود برای دستیابی استانداردها و چهارچوب اصولی
تشخیص و یافتن تعهد به اهداف شخصی یا سازمانی
ابتکار عمل و اعلام آمادگی در موقعیتهای مختلف به خصوص شرایط بحرانی
خوش بینی و اشتیاق برای ادامه کار ضمن داشتن توانایی برای رسیدن به اهداف
حال که صحبت از هوش هیجانی و IQ شد، بهتر است در ادامه به تفاوت تاثیر این دو در موفقیت بپردازیم.
تاثیر هوش هیجانی (EQ) و IQ در موفقیت
همانطور که در ابتدای مقاله گفته شد، هوش هیجانی در مورد خودآگاهی و دیگرآگاهی صحبت میکند، اما IQ به معنای بهره هوشی است که هر دو آنها میتوانند در تعیین موفقیت فرد دخیل باشند؛ گرچه دانشمندان تا قبل از شناخت هوش هیجانی تصور میکردند که تنها عامل تعیین و تضمین کننده موفقیت افراد، IQ است!
درست است تا به حال بین EQ و IQ رابطه مشخصی تعیین نشده، اما پاسخ این سوال را روشن میسازد که چرا دو فرد با IQ یکسان میتوانند درجات موقعیتی متفاوتی را نسبت به یگدیگر داشته باشند؛
برای مثال، فردی با برخورداری از هوش هیجانی در مدیریت را تصور کنید که میتواند به درجه رهبری یک سازمان دست یابد اما در مقابل فرد دیگری با همانIQ ، یک کارمند معمولی باقی میماند.
کارکردهای هوش هیجانی
کارکردهای هوش هیجانی نمایانگر حد کارآمدی تجربههای هیجانی برای فرد، تعیین نحوه برخورد او با دیگران و تطبیق وی با موقعیتهای مختلف است؛ به عبارت سادهتر، هر فردی که بتواند با بهرهگیری از هوش هیجانی در مدیریت با مذاکرات مناسب و کسب نتیجه مطلوب در محیط کاری خود به موفقیت دست یابد، قادر است برای کسب و کار خویش سودآور باشد.
برای اینکه متوجه شوید کارکردهای هوش هیجانی چرا حائز اهمیت هستند، باید مهارتهای اصلی آن را مورد بررسی قرار دهید:
خودآگاهی : توانایی تشخیص و درک خلقیات شخصی، احساسات درونی و کنترل تأثیر آنها بر دیگران
در رابطه با موضوع کارکردهای هوش هیجانی میتوان به تاثیر آن در افکار فرد نیز اشاره داشت؛ پس به جرات میتوان گفت همانگونه که افکار مثبت قادرند در گذشته و آینده فرد تاثیرگذار باشند، افکار منفی نیز در این بین بیتاثیر نیستند و میتوانند مطرحکننده جنبهای از جنبههای خودآگاهی باشند؛ در این رابطه فردی را تصور کنید که نویسنده مطلبی در یک سامانه پیامک یا پنل پیامک است، او دو راه پیش روی خود دارد: هوش هیجانی منفی میتواند او را با خلق افکار منفی از مسیرش منحرف سازد، هوش هیجانی مثبت قادر است با کمک افکار مثبت، وی را در مسیر شغلیش استوار سازد و موجب پیشرفت او گردد.
بهرهمندی از هوش هیجانی میتواند برای فرد در موقعیتهای تحت فشار نیز کمک بزرگی باشد و موفقیت وی را در مدیریت بحران افزایش دهد؛ به جرات میتوان گفت افرادی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند، در شرایط بحرانی، از موقعیت، به نفع خود و در جهت پیشرفت خویش استفاده میکنند.
مدیریت رابطه ها
در بحث کارکردهای هوش هیجانی، جالب است بدانید که این عامل نیز میتواند در میزان رضایت از زندگی شخصی، روابط با دوستان و آشنایان، روابط خانوادگی و حتی رابطه عشقی نیز دخیل باشد.
خود مدیریتی: مدیریت موقعیتهای مختلف
در بین مهمترین مولفههای هوش هیجانی، میتوان به اثرات آن در موقعیت شغلی فرداشاره نمود، برای مثال مدیری را تصور کنید که مدیریت یک سازمان را برعهده دارد و باید برای پیشبینی و کنترل موقعیتها و به جهت دستیابی به بقا و پیشرفت سازمان مذکور، از ویژگیهای خاص و منحصر بهفردی بهره بگیرد که یکی از آنها میتواند کمک گرفتن از ویژگی هوش هیجانی در مدیریت باشد که نتیجه آن حتی میتواند به شکوفایی ایدههای راه اندازی کسب و کار جدید ختم گردد؛
البته در ابتدا باید با نحوه عملکرد، تاثیرات و چگونگی بکارگیری هوش هیجانی در مدیریت در درون خود آشنا شود.
آگاهی اجتماعی یا دیگرآگاهی: توانایی درک دیگران
در حوزه کارکردهای هوش هیجانی میتوان به مثال دیگری نیز اشاره کرد که آن رابطه تاثیر مستقیم هوش هیجانی و قضاوت افراد در مورد دیگران است؛ بدین صورت که هوش هیجانی میتواند با تحت تاثیر قرار دادن تفکرات و تصورات فرد، برداشتهای اجتماعی از رفتارهای دیگران و قضاوت فرد در مورد آنها را نیز تحت تاثیر قرار دهد که این نیز یکی از جنبههای آگاهی اجتماعی را بیان میکند.
مقیاس هوش هیجانی
میزان موفقیت در چهار مهارتی که در فوق بدان اشاره کردیم میتواند مقیاس هوش هیجانی هر فرد را تخمین بزند و مشخص کند که خلقیات فرد به چه نحوی هستند.
در صورتی که به اطلاعات بیشتری در این زمینه نیاز دارید یا سوالی برایتان پیش آمده است ، با بخش پشتیبانی پارس گرین به شماره تلفن 02141757000 تماس بگیرید .